داستان نادر شاه و باغبان

ساخت وبلاگ
نادر شاه کبیر  در حال قدم زدن در باغش بود که باغبان خسته و ناراضی نزد وی رفت و گفت :پادشاه فرق من با وزیرت چیست ؟؟!!من باید اینگونه زحمت بکشم و عرق بریزم ولی او درناز و نعمت زندگی میکند و از روزگارش لذت میبرد !!!نادر شاه کمی فکر کرد و دستور داد باغبان و وزیرش به قصر بیایند ...
هردو آمدند و نادر شاه گفت :در گوشه باغ گربه ای زایمان کرده بروید و ببینید چند بچه به دنیا آورده !!!!هردو به باغ رفتند و پس از بررسی نزد شاه برگشتند و گزارش خودرا اعلام نمودند ...ابتدا باغبان گفت :پادشاها من آن گربه ها را دیدم سه بچه گربه زیبا زایمان کرده ....سپس نوبت به وزیر رسید وی برگه ای باز کرد و از روی نوشته هایش شروع به خواندن کرد :پادشاها من به دستور شما به ظلع جنوب غربی باغ رفتم و در زیر درخت توت آن گربه  سفید را دیدم ،  او سه بچه به دنیا آورده که دوتای آنها نر و یکی ماده است  ،  نرها یکی سفید و دیگری سیاه و سفید است بچه گربه ماده خاکستری رنگ است .  حدودا یکماهه هستند من بصورت مخفی مادر را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم  آشپزهرروز اضافه غذاها را به مادر گربه ها میدهد و اینگونه بچه گربه ها از  شیر مادرشان تغذیه میکنند . همچنین چشم چپ بچه گربه ماده عفونت نموده که ممکن است برایش مشکل ساز شود !!! نادر شاه روبه باغبان کرد و گفت این است که تو باغبان شده ای و ایشان وزیر
داستان های کوتاه و خواندنی، جالب و مفید...
ما را در سایت داستان های کوتاه و خواندنی، جالب و مفید دنبال می کنید

برچسب : داستان نادر, و باغبان, نویسنده : famirjooni4 بازدید : 233 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 22:24